چه روزگار سردی لحظات گند و غمگین

پشت هم به صف شدن و حاضرن با شمشیر

این قلب منو جر بدن اما ترس تو من نیست
من 8 سالم بود اخرین باز ترسیدم از لنگی
لاستیک دوچرخم چون ندادم ترجیح
که پشت چرخ بعدی باشم اما باختم مشتی
چه میشه کرد حرفی نمیشه زد وقتی
باشه هر چی کشکی باشه هر کی هر کی
درویش قسم به تار موت قسم به آبروت

قسم به روزایی که پر از فقر و ساده بود
قسم به کشکول و تبر زینت لای پوست
قسم به عصای درمونده ی گدای کور
تو مرامم این نبود شاد باشم دوست غمگین این نبود
با این که اندازه کافی زندگیـم شیرین نبود
خنجرم تو جیب نبود نامردی رو خوب دیدم
اما تو وجود خستم نیس هنوز
ترس حتی از هر گنده لات شاخی نیس عمو
من تو کثافت جنگم ترس درگیری نمومد
تو قلبم قسم به تو درویش که هیشکی اهل شر نی
وقتی سگ شم حتی اگه بالا بودم زور روی زیریم نبود
اونقدی که مشت خوردم خون توی بینیم نموند
قسم به تو درویش که اهل دردسر نیستم اما دست تقدیر
آرزومو نشنید و پام تو جاده لغزید
پس حق داری که بزنی تو چشای من زل
اما محاله که بشم توی راه شب گم
این خیابونا یه عمر جفت من و کفشمن
من از برم شاهراها و کوچه های تنگو


زندگی هیپ هاپی

بدون حد و مرز بدون ترس انتهای رنگ شب
زندگی هیپ هاپی
زندگی چند تا مرد تو عمق درد اما سربلند بازم


همه دور وریام می گفتن نرم سراغ شب

نرم تو راه خلاف و نشم مچاله تر
نشستن گفتن از هر زیر و بم تو زندگی
اما خودم پرم بگین من از کجا بگم هان؟
از شب به شب بیدار نخ به نخ سیگار لب به لب لیوان
الکل سر به سر میذاشت با من
خط کج زیاد تو راه راست من می کاشت
اما خواستم در بیام ازنگاه به سختیا
از بیست و یک سال حسرت بیست و یک سال دردم
تلخی های شهرم بیست و یک سال جنگم
درد پشت و خنجر زخم مشت تو فکم
سه تا کارد رو دستم استرس تو مغزم
از مرگ باورام تنگ شدن جا برام
قتل خواهرام برادرام نفرینای شاهرگام
تو هر غروبی با اذان یه درد بد تو سینه یه درد لاعلاج
از نیازی که یه ادم آس وپاس به خون داشت
من سرباز قماری بودم که آس و شاه نشون داشت
بی بی ام تو این قمار داشت حکم مادرم و
هیپ هاپ لعنتی شد زندگی و باورم


زندگی هیپ هاپی

بدون حد و مرز بدون ترس انتهای رنگ شب
زندگی هیپ هاپی
زندگی چند تا مرد تو عمق درد اما سربلند بازهم


همه ی بازیکنا به صفشین که شروع شده بازی

محاله محاله حالا خالی بشه باطری
حالا که به گوش توام صابون من ماسید
باهاش حال کردی من داغونتم داشی
بیست و هفت فروردین 69 یه جایی
افتاد اتفاقی یه اتفاق خاصی
مامان من زایید یه گوله ی آتیش
آتیشی که از اولش رو قانونا شاشید
برگرفته از کتاب قاتلای جانی
فهمید که خیابونا جای بچه ها نی
اما باز دید بچه ها که پر می کنن لاتی
این به بعد چه خونایی که رو زمینا پاشید
این به بعد چه پولایی که تو قمارا خوابید
این به بعد می فهمی که باید حقو چاپید
باید پول پس گرفت هر چند که باشه ناچیز
پسر چه حالی داره زندگی هیپ هاپی


زندگی هیپ هاپی

بدون حد و مرز بدون ترس انتهای رنگ شب
زندگی هیپ هاپی
زندگی چند تا مرد تو عمق درد اما سربلند بازهم